به تو بدهکارم دست کم یک جان برای هرلبخندت.....
صبحانه
1- تخم مرغ آبپز- (هویج وسیب زمینی -نخود فرنگی بخارپزشده)-کره -سس مایونزیا سس کچاپ 2- تخم مرغ آبپز- (هویج وسیب زمینی -کلم بروکلی بخارپزشده)-کره- سس مایونز یا سس کچاپ 3- تخم مرغ آبپز-(هویج وسیب زمینی- کدو بخارپزشده)کره -نمک 4- تخم مرغ آبپز_(هویح وسیب زمینی بخارپزشده)خیارشور-سس مایونز-نمک-آبلیمو 5- تخم مرغ آبپز-گوجه فرنگی-نمک -کره-آبلیمو
گل آنیسا
بابایی این گل و توی حیاط فقط وفقط به اسم تو کاشت واز تموم گلهایی که تالان کاشتیم پرگل تر وشاداب تره ولی هرچقدرم که قشنگ پرگل باشه به پای گل همیشه بهار من که نمیرسه .....اخه تو خودت باغ گلی نازنین دخترم ...
تیرماهی خنک و.....لذت بخش....
کتاب قصه های عزیزدردونه ام
اینم کتاب قصه هات که تو خیلی دوسشون داری ومن توی قفسه ای دم دستت گذاشتم وتو در روز دونه دونه شو میری برمیداری و ورق میزنی وخودت شروع میکنی به خوندن وعکس حیوانایی که بلدی بلند میگی وخیلی وقتا هم کتابی رو میدی به من ومیگی ماما...باز باز...یعنی باز کنم واست بخونم....ودوتایی میشینیم میخونیم.... اینم کتاب صدادارت که از همه بیشتر دوسش داری واز همه هم بیشتر پارش کردی.... ...
اولین باری که خودت از پله های خونه اومدی بالا.....اسال و3ماهگی
اولین عکسایی که گرفتی...اسال و4ماهگی
ا از پای مبارک ...ومثلا از پازل چوبی ات... داریم باهمدیگه کار میکنیم تا عکسای قشنگتری دخملی مامان بگیری الان دکمه پاور میشناسی ودکمه عکس گرفتن...ولین برای شروع عالی.... ...
ون گوگ کوچولو
اولین باری که نقاشی کشیدی در11ماهگی بود واین هم یکی دیگه از آثار هنری ات.....نقاش کوچولوی من اینجاهم برات دفتر نقاشی خریدم وتوهم شروع کردی به نقاشی کردن اواخرشم دیگه روی هرجایی میخاستی خط بکشی حتی به اشپ ناناز خودتم رحم نکردی...واونم خط خطی کردی... بهت گفتم مامانی اسب نانازی گناه داره نباید رویش خط بکشی کثیف میشه ....وتو رفتی توی فکرو گفتی ...نه نه... واینم آخر ماجرا............ودختر مهربون مامانی ...
کارهای قند ونبات در اسال و4ماهگی
تقریبا تموم کلمات و میتونی بگی البته به زبان خودت ولی تمام تلاشتو میکنی تا درست بگی مثلا به سیب میگی بیش....الهی فدای تو بشم من....به موز میگی موش..... خیلی شیرین شدی ....هر شب که بابایی میاد خونه محاله که به این نکته اشاره نکنه که محبوب چقدر این نانازه...چقدر این شیرینه.....وتورو بغل میکنه وبعداز کلی ماچ آبدار...میگه خداروشکر که ما تورو داریم....خداروشکر که تو هستی.....ودیگه تو این مرحله که بابایی احساساتش غلیان کرده تو دیگه حسابی کلافه شدی و میخای خودتو از تو بغلش بندازی بیرون ...که من وارد عمل میشم ومیگم حمید ولش کن بچه رو کشتیش.....تا دیگه بابایی ولت میکنه .... وباز شب بعد و شبهای بعدتر.... از بس که تو جد...
نویسنده :
مامانی محبوب
2:25