هفت ماهی که گذشت....
باورمان نمیشود 7 ماه است که برای دخترکمان ننوشتیم ....انقدر زود میگذرد که دیگر افسار این زمان لعنتی از دستمان رفته...و فقط به دنبالش میدویم.... ولی خداراشکر...خدارا هزاران بارشکر که به قول باباجانتان خوش میگذرد...که زوذ میگذرد................................................................وهمین و دیگر هیچ. نمیدانی جان مادر چقدر دلم میخاهد هرشب برایت بنویسم ولی انقدر خودم را به جان مامانجانتان گرفتار کرده ایم که شبها مثل کارتون خواب های گوشه خیابان هر جا رسیدیم خابمان میرود... از مهر امسال به خاطر علاقه شدیدمان باز هم شدیم معلم هوش و خلاقیت در مدرسه و مهدکودک... وبار مسعولیتی سنگین ....تا قبل از ان شما بودید و شما ولی ...