دیروز جمعه بود وبابایی مثل همیشه کنارمون بود وبا وجود مشغله زیادی که داشت شرکت نرفت...خلاصه بابایی صبح جمعه...تودر کنار من وبابایی ...اولین کله پاچه عمرتو خوردی...البته بابایی بهت داد من هی گفتم نده بهش اینا خیلی چرب هستن ولی بابایی گفت اگه آنیسا همراهی نکنه که اصلا به منم نمی چسبه و از قسمت زبونش (که البته تنها قسمتی هست که من خیلی دوست میدارم ) به تو هم داد وتو شروع کردی به هووووووم هوووووم کردن و ما فهمیدیم که توهم خوشت اومده....وچقدر اشتهای ما هم باز شد و کلی کله پاچه خوردیم واین اولین کله پاچه سه نفری ما بود...وچقدر خوب بود وخوش گذشت که توهم سر سفره ما بودی...کلی هم عکس ازت گرفتیم ...تو هم میخوردی و هم مشغول بازی کردن با استخونا بودی......