چسبوندن کارت ها به دیوار
مارگنه...
انقدر مار گنده گفتی تا اخر برات مار گنده ساختم واینم از مار گنده شما.... ...
رنگ امیزی در حمام
از سر گرمی های مورد علاقه ات نقاشی روی در و دیوار حمام هستش با رنگ انگشتی هات... ...
دومین جشن تولدی که رفتی...
عسل بانویمان قبل از رفتن به جشن تولد... تولد نیلای ...
شیراز شهرشعرو...
درست در 2 و3 ماهگی نازبانو باباجانتان تصمیم گرفتند که مارا به شیراز ببرند.... وان 1 خرداد 94 بود جانمان برایتان بگوید که چطورشد که راهی شدیم ما در قزنطینه بسر میببردیم اخر 1هفته ای بود در شهرک سرخک شیوع پیدا کرده بود وماهم از ترس اینکه زیبارویمان بیمار نشوند در خانه صبح تا شب میماندیم و...با شما مشغول سرو کله زذن.... که باباجان چهارشنبه از شرکت امدندو حال وروز دپسرده مارا دیدیند که چقدر هلاک یک نسیم خنک از جنس باغ باباجانشان هستیم....و عذمشان را حذب کردندو گفتند از امروز ک گذشت ولی فردا راهی میشویم....باروبند سفر را ببندید.... و مارا مثل همیشه سورپرازوندندو حال ناخوش مارا بسیار خوش نمودند... ماهم ذوق ذوق کنان وسایل را تا پاسی ...
بدون عنوان
دلمان میخواست گاهی زمان بایستد میترسم این روزها خیلی سریع تر از آنکه من لمسش کنم از دستم بروند ...میترسم این روزها قبل از چشیدن طعم هر ثانیه اش تمام شود ... میترسم بزرگ شود و من خردسالگی اش را از دست داده باشم.... میترسم لذت های کودکی اش را فدای حماقت های بزرگسالگی بکنم ... میترسم ... ...