امروز من وتو بابایی رفتیم دریا کنگانا که برای بیمه ماشین که بعد تصادف بابایی لازم بود...وبعد از انجام کارها که البته انجام نشد..چون ماموری که برای کشیدن کوروکی صحنه تصادف اومده بود مدرکهارو گم کرده بود....واقعا اگه توی نیروی انتظامی نشه نظم دید کجا باید دنبالش گشت....بیخیال حرفهایی که ارزش گفتن نداره....خلاصه بعدش رفتیم دریا ساعت بعد از ظهر....1 17 شهریور 93......از گرما وشرجی که اصلا نمیتونم در موردش حرف بزنم چون دباره احساس خفگی بهم دست میده.....خیلی گرم و شرجی بود اصلا نمیشد نفس کشید ومن همش زیر کولر ماشین نشسته بودم و پیاده نمیشدم ولی به خاطر شما خانم طلا توی اوج گرما رفتیم توی پارک کنگان که خیلی خلوت بود ادمیزاد اصلا اون حوالی دید...