آنیساآنیسا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
عروسی مامان وباباعروسی مامان وبابا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

آنیسا ثمره عشق ابدی ما

پرنسس آنیسای نیم ساله

1392/6/25 23:18
نویسنده : مامانی محبوب
226 بازدید
اشتراک گذاری

پرنسس مامانی

 

 

تولد "نیم سالگی ات " مبارک عزیزم

فرشته کوچولوی نازنازیم

 

 

کی میشه تولد 1سالگیت،2سالگیت،3سالگیت

 

 

 

 

 

 

 

...120 سالگیت نازنینم

 

 

 

 ...ساعت 5 بابایی اومد برگه سزارین وامضا کرد و منو که میخواستن سوار وینچر کنند ببرن اتاق عمل دید،به پرستارا گفت اگه میشه بزارین یه لحظه ببینمش و بابایی اومد پیشم وبغلم کرد و بوسیدم و گفت عزیزم محکم باش دیگه چیزی نمونده فقط دعاکن صحیح وسالم باشه وچهره پر از درد و اشک من چشمای مهربونشو بارونی کرد...بهش گفتم خیلی درد دارم نمیدونم سالم از اتاق عمل بیرون میام یانه؟ولی برامون خیلی دعا کن اگه هم اتفاقی افتاد مواظب دخترمون ...که بابایی اومد وسط حرفم وگفت چی داری میگی ...وگفت ایشالله که هردوتایی تون صحیح وسالم بیرون میاین

وخلاصه مامانی هم کنارم بود ومیگفت دعاکن مامان واسه همه دعا کن و من همچنان از درد نمی تونستم سرپاباشم وهمش نگران درد بعدی بودم که الان شروع میشه اصلاچیزی نمیفهمیدم سرم گیج بود و خسته بودم ونگران و ...نگران و...نگران

دلم میخواست از دردهایی که کشیدم برای بابایی میگفتم بگم خیلی سخت گذشت بگم توانی ندارم ...بگم چقدر خوبه تو کنارمی...

 و صدای پرستارو شنیدم که میگفت بسه دیگه فیلم هندی بازی میکنید...ومنواز بابایی ومامانجونا جداکردن و نشوندن روی وینچروبردن اتاق عمل ...

وتوی اتاق عمل همچنان دردها می آمدندومیرفتند دردهایی که آخرین تلاششان را می کردند تا تورا به دنیا اوردن ولی نمی دانستند که دختر من بیشتر از اینها ناز دارد به همین راحتی ها ول کن مامانی اش نیست...

وقتی آمپول بی حسی رو بهم تزریق کردند من روی تخت دراز کشیدم

به چیزی جز تو نمی توانستم فکر کنم ...

جایی خوانده بودم که در هنگام زایمان طبیعی مادر از تمام گناهان پاک میشود ....ومن همین را میخواستم ...میخواستم تا پاک باشم مثل تو...تالیاقت این زیباترین امانت خداوند را داشته باشم

مادرم من تمام تلاشم را کردم تا تورا طبیعی به دنیا بیاورم ولی نشد...وبدان که تمام دردهایش را در آن اتاقی که نامش اتاق درد بود کشیدم از تمام ده بیست نفری که برای زایمان با من آمدند فقط من بودم که در آن اتاق بودم وبقیه سزارین را ترجیح دادند ویک لحظه دردهای مراهم نداشتند ومن آن روز8 ساعت تمام مثل مار زخم خورده به خود میپیچیدم

 زمانی که صدای گریه ات را شنیدم تمام دردها از تنم بیرون رفت صدای تو شهد شیرینی بود که با تمام وجود احساس کردم چقدر آرام شدم .......دیگر نه دردی حس میکردم نه کسی اطرافم میدیدم ...فقط یک اتاق بود و تویی که از بهشت امده بودی ... ...میخواستم ساعت ها به ان همه زیبایی نگاه کنم...میخواستم تورا دراغوش بگیرم ....میخواستم به تو بگویم که چقدر منتظرت بودم...واین شیرین ترین لحظه ای بود که تا به حال داشتم چقدر سبکبال بودم شاید خداوندگناهانم رابخشیده بود...نمیدانم ولی مثل یک قاصدک خودم را  رها میدیم فارغ از تمام نگرانی ها شده بودم انگار مسئولیت بزرگی از دوشم برداشته شده بود...

دیدارمان خیلی طول نکشید ومرا به ریکاوری بردندو2ساعت تمام چهره معصوم تودر نظرم بود چقدر زیبا بودی ...لحظه شماری میکردم تورا دوباره ببینم وبعد از 2ساعت صدای بابایی راشنیدم که اسمم را صدامیکرد وبعد مامانی وعمه مرضی که من انکار در خواب صدایشان را میشنیدم ...وخلاصه

لحظات شیرینم بعدازآمدنت یکی یکی شروع شد....خدا راشکر بخاطر تمام این روزهای زیبایی که به من داد وبقیه روزهای شیرینی که در انتظارمان است...

روز تولدت همینطور که مشغول درست کردن تزئنات سالن بودم ...فقط چشمم به ساعت بود این روزها در ذهنم تکرار میشد ...

وهی میرفتم تو فکر که باسروصدای تو به خودم می یومدم وغرق بوسه ات میکردم که الان توی بغلمی....شب خود تولدت نتونستیم برات جشن بگیریم باوجودیکه شام درست کرده بودم  با بابایی هم برات کیک سفارش دادیم وسالن هم برات تزئین کردم ولی به هرکی زنگ زدیم بیان جشنت کسی نبودومنم کلی شبش گریه کردم که چرا جشنی که میخواستم واسه دخترم بگیرم اینطوری شد....دلم برات می سوخت که الان که باید دورت شلوغ باشه کسی نیست بابایی هم به قول خودش که نمی تونه اشک منو ببینه واسه فردا شب ترتیب یه جشنی رو داد که خیلییییییییییی خوش گذشت وآنیسای منم که ملکه اون شب بود

از شام . کیک . شربت وشیرینی بگیر تا بزن وبرقص و ویسکی و...خلاصه خیلی خوش گذشت

واون شب برای اولین بار تو تا ساعت 2/5 بیدار بودی اون شب  آقای ملایی و مهری وخاله سونا وسارا هم بودند همچنین پریا ،غزل وبردیا هم که دیگه صابخونه بود..واینم ازتعدادی عکسای اون شب...

 

اینم از خلاقیت بابایی به جای نقطه نیم از شکلات استفاده کرد


 

 

استقبال آنیسا از کادوی خاله سونا


انیسابا مهمونای کوچولوش پریاوغزل


 




پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نیلوفر
24 مرداد 92 14:14
جای ما خالی عزیییزم چه ناز شده با لباس جدیدش