یک ماه مانده تا تولد 2سالگی ات....
دیروز دارم از باباجانتان میپرسم که واسه نهار چی بزارم؟
خانمچه مان سریع از سالن میپرد در اشپزخانه و میگوید:
"ماکانی.....ماکانی بخر...."
باباجانتان چند روز پیش برایم تعریف میکردند که در حال نقاشی روی تابلو اتاقتان بوده اند و قرار بر ان شده تا مار نقاشی کنید
وهر دو مشغول میشوید و بابا جانتان با هنر مندی بسیار مار بزرگ و با جزییاتی میکشند
بعد از اتمام نقاشی هایتان
بابایی از خط کوچکی که روی تابلو کشیده بودی سوال میکند :
بابایی چی کشیدی؟ چقدر قشنگه؟
پیکاسوی ماهم جواب میدهد:" ماااااااا گنه" (مار گنده)
وباباجانتان بعد با تعجب میپرسد خوب این که من کشیدم چیست؟
وشما میگویید: "کم" (کرم)
وباباجانتان میرود در افق محو میشود..........................
تا شاید روزی بتواند نقاشی یاد بگیرد و جلوی شما بزرگوار کم نیاورد...
وقتی باباجانتان در خانه زیر اواز بزنند شما ذوق بچه را در دم کور میکنید و هر جای خانه باشید خودر ا به او رسانده و با یک دست پاچه شلوارشان را گرفته وبا دست دیگر انگشت روی بینی از فندق کوچکترتان میگذاریدو میگویید :
" هیششششش.....نی نی خابه"
از کتاب هایتان نی نی تپلی را بسیار دوست میدارید چون صدادار است و کلی با اهنگ های ان میرقصد و شاد میشوید.
روزتان شب نمیشود اگر در تراس ماسه بازی نکرده باشید و خوشحالتر میشود اگر نظارگر بازی ات باشیم
میگویی "تک ..... ماشه باشی...." (تکیه بده ....ماسه بازی کنیم)