آنیساآنیسا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
عروسی مامان وباباعروسی مامان وبابا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

آنیسا ثمره عشق ابدی ما

شیراز شهرشعرو...

درست در 2 و3 ماهگی نازبانو باباجانتان تصمیم گرفتند که مارا به شیراز ببرند.... وان 1 خرداد 94 بود جانمان برایتان بگوید که چطورشد که راهی شدیم ما در قزنطینه بسر میببردیم اخر 1هفته ای بود در شهرک سرخک شیوع پیدا کرده بود وماهم از ترس اینکه زیبارویمان بیمار نشوند در خانه صبح تا شب میماندیم و...با شما مشغول سرو کله زذن.... که باباجان چهارشنبه از شرکت امدندو حال وروز دپسرده مارا دیدیند که چقدر هلاک یک نسیم خنک از جنس باغ باباجانشان هستیم....و عذمشان را حذب کردندو گفتند از امروز ک گذشت ولی فردا راهی میشویم....باروبند سفر را ببندید.... و مارا مثل همیشه سورپرازوندندو حال ناخوش مارا بسیار خوش نمودند... ماهم ذوق ذوق کنان وسایل را تا پاسی ...
3 خرداد 1394

بدون عنوان

   دلمان میخواست  گاهی زمان بایستد  میترسم این روزها خیلی سریع تر از آنکه من لمسش کنم   از دستم بروند ...میترسم این روزها قبل از چشیدن طعم هر ثانیه اش تمام شود ... میترسم بزرگ شود و من خردسالگی اش را از دست داده باشم....   میترسم لذت های کودکی اش را فدای حماقت های بزرگسالگی بکنم ...   میترسم ... ...
9 اسفند 1393

تولد 2سالگی

چقدر زود گذشت قند وعسلم..... انگار همین دیروز بود که به قول باباجانتان در مرحله قوز قوز به سر میبردید....والان خودتان قوز قوز های اهورا پسر دایی مهدی جانتان را مسخره میکنید امسال دوست داشتم تولد رویایی برایت بگیرم  انطور که دلم میخاست و خیلی وقت بود در دلم مانده بود.... دست تنها بودم  .....و همچنان بابایی در خانه دوران استراحت را میگذراند ....ولی من کاری را تصمیم بگیرم انجام دهم دیگر محدودیت سرمان نمیشود.... برای شروع کار تم کیتی را انتخاب کردیم و به دنبالش رفتیم به دنبال ازک بزک جور کردنهای ریسه ها و تزعینات میز عصرانه...و انتخاب نوع غذا و لباس صورتی و سفید برای عروس خانم..... بسیار خسته شدیم ولی ارزش عروس شدن و خوش...
24 بهمن 1393