نوگل همیشه بهارم 3 روز مانده به پایان 1 سال و11 ماهگی ات ....تورا از شیره جانم ....محروم کردم.. ماهها باخودم کلنجار رفتم و این بحران سخت را از نظر گذراندم....وهیج جور نمیشد که نمیشد... اصلا نمیتوانستم به ان فکر کنم که انگار میخاستم به لحظه مرگم بیاندیشم.....نمیدانم چرا گلویم پراز بغض میشد...ودیگر توان نفس کشیدن را از ما صلب میکرد... وبیخیال از همه چیز.. ونیشمان را تا بنا گوشمان باز میکردیم و دوان دوان به سراغت می امدیم و می می های قرمز آبی تورا تا آخر در دهانتان میچپاندیم . در ابن راه .. مثل همیشه دلم به باباجانتان خوش بود که همیشه حامی سرسخت ماست در تصمیمات مهم زندگی.... ک...