آنیساآنیسا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
عروسی مامان وباباعروسی مامان وبابا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

آنیسا ثمره عشق ابدی ما

اسال و 7ماهگی

آقو :آقاجون مادیر :مادر ماجون :مامانجون مومند : عمو محمد منه :سمانه آینا :سارینا امیا :امیررضا دادی :زندایی راضیه پ یا :پریسا ایی : علی حنا :حنانه گایی :خاله وادی :فاطی مومن :میمون بس :بستنی پاش :پاشو    
19 شهريور 1393

دختر مهربون من

دیشب دست بابایی رو گرفتی که بابا..دد....و میخاستی باهاش بری پارک بعد بابایی که میخاست تورو از رفتن این موقغ شب منصرف کنه اوردت بیرون دم در و گفت بابایی بیا ببین بیرون تاریکه ...حالا میخای بریم؟ و تو یه لحظه برگشتی به من نگا کردی که تنها نشسته بودم توی خونه و گفتی: مامان....اچ....(مامان ....میترسه) ای مامان قربون دل مهربونت بشه که فکر میکنی اگه منو تنها بزاری این اون وقت شب من میترسم.....زندگی
19 شهريور 1393

اولین جمله 3کلمه ای که گفتی دراسال و 7ماهگی

امروز من وتو بابایی رفتیم دریا کنگانا که  برای بیمه ماشین که بعد تصادف بابایی لازم بود...وبعد از انجام کارها که البته انجام نشد..چون ماموری که برای کشیدن کوروکی صحنه تصادف اومده بود مدرکهارو گم کرده بود....واقعا اگه توی نیروی انتظامی نشه نظم دید کجا باید دنبالش گشت....بیخیال حرفهایی که ارزش گفتن نداره....خلاصه بعدش رفتیم دریا ساعت بعد از ظهر....1 17 شهریور 93......از گرما وشرجی که اصلا نمیتونم در موردش حرف بزنم چون دباره احساس خفگی بهم دست میده.....خیلی گرم و شرجی بود اصلا نمیشد نفس کشید ومن همش زیر کولر ماشین نشسته بودم و پیاده نمیشدم ولی به خاطر شما خانم طلا توی اوج گرما رفتیم توی پارک کنگان که خیلی خلوت بود ادمیزاد اصلا اون حوالی دید...
19 شهريور 1393

اسهال خونی

-به گفته دکتر حق شناس فوق تخصص کودکان از امریکا کودکان زیر 3سال اصلا اسهال خونی نمیگیرند واین نوع اسهال با رژیم غذایی بهبود می یابد رژیم غذایی شامل : سوپ مرغ (سینه مرغ-هویج -سیب زمینی- گشنیز وجعفری تازه) و موز که باید صیح -ظهر-شب به کودک داده شود. اگر برای بار دوم این مورد تکرار شد وبعد از چند ماه کودک دوباره دچار این بیماری شد درمان سفکسیم به مدت 5 روز تجویز میشود چرا که روزه عفونی شده و نیاز به بازسازی دارد.
18 شهريور 1393

اردک کوچولوی منی تو....

بچه ای رو ندیم انقدر مثل تو عاشق اب باشه.....مثلا تازه از حموم در اومدیا ولی دوباره همینکه آب ببینی جیغ بنفشی میزنی که انگار دفعه اولته آب دیدی.... واینم یکی از بهترین لحظاتت که وان و پر آب کنم وشماهم ساعتها با عروسکات مشفول بازی بشید....     ...
3 مرداد 1393

سفر من وتو بابایی به اص

امروز 2 مرداد 93 هستش و هنوز ماه رومضون تموم نشده و ماقراره سحر حرکت کنیم....ساعت 1/5 وتو بابایی  الان 2 ساعته که  خوابیدین ومامانی هم مشغول جم وجور کردن وسایل.... به کسی حرفی نزدم که داریم میایم اص کاش تا فردا هم کسی وبلاگتو نخونه...تا همه چیز طبق برنامه پیش بره....نمیدونم چه کرمی که هی میخام همرو بپیچونم تا غافلگیرشون کنم بعد از 2 ماه داریم میریم و همه منتظر تواند تا ببینت...خیلی دلشون برات تنگ شده ...خاله ها ...دایی اینا ....مامانی که دیگه هر روز باید زنگ بزنه صدای ماجو گفتن تورو بشنوه....دیروز ک باهم حرف میزدیم کلا نا امیدش کردم که دیگه نمیام..واونم فقط سفارش  بوس بهم میداد ک کجاهاتو بوس کنم....امیدوارم این هفته خوش بگذ...
3 مرداد 1393

اولین سفر بابایی به اصفهان بدون من وتو.....

بابایی هم که بعد از رفتن آقاجون ومامانجون راهی اص شد یعنی 21 تیر ماه وخیلی به ماهم اصرار کرد تا بریم ولی من ترجیح دادم خونه بمونم تا بخوابم با بعضی ادما روبرو بشم ...یک هفته ک میریم اص چیزی نیست که آدم بخاد به بحث ها وحرفهای خاله زنک که حالم ازشون بهم میخوره بگذره.... فقط دعا میکنم خدااز سر کسانی که باعث جدایی خانواده ما ازهم میشن نگذره.... آمین هرچند بابایی تموم روزهایی ک پیشمون نبود دلش با ما بود....تا چهارشنبه بیشتر نتونست طاقت بیاره وبا اولین پرواز روز 4شنبه اومد مستقیم خونه... خیلی سخت گذشت روزهایی که بابایی پیشمون نباشه اصلا نمیگذره....توهم مدام توی خونه بابایی رو صدا میزدی ....ودل کوچولوی توهم خیلی برای بابایی تنگ...
22 تير 1393